دوست آخر اونقدرم خیالی نیست،
واقعا وجود داره.
احتمالا داستان خودش با چیزی که داخل ذهن من هست متفاوت باشه ولی خب این کوچولو برای من نماد حس های تازه و قدرتیه که سال ها توی خودش گم کرده بوده.
پرشیا پیشی کافه ی محبوب منه. مستقل، بامزه و خوشحال.
امکان نداره ببینیدش و عاشقش نشید چون اون با ناز و عشوه های مخصوص خودش میدونه چجوری دلتونو بدست بیاره.
پرشیا بهترین دیزاینریه که من تا به حال دیدم.
اون دقیقا میدونه که با احساسات تلخش چیکار کنه تا بتونه کار خودشو جلو ببره، برای همینم هست که بین دوستاش به یه بیزینس کت واقعی معروفه.
شاید خیلی زیاد کار کنه ولی حواسش به خوش گذروندنشم هست.
برای همین هر آخر هفته با دوستاش جمع میشه تا یه نفس راحتی بکشه.
تنها مشکل پرشیا اینه که دیگه هیچ ایده ای راجع به عشق نداره، تقریبا هرروز به گربه های نر هیس میکنه و با اخم از کنارشون رد میشه چون چیزی جز کار زیاد و خوش گذرونی رو متوجه نمیشه.
البته این موضوع خیلی به کارش کمک کرده ولی ما همه میدونیم که اون باید به زودی کلید در این دیوار بزرگی که دور خودش کشیده رو پیدا کنه.